Masnavi Book 1, Chapter c.74
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
چون که خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخجیران دوان شد تا به دشت
(1339)
شیر را چون دید در چه کشته زار چرخ میزد شادمان تا مرغزار
(1340)
دست میزد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ
(1341)
شاخ و برگ از حبس خاک آزاد شد سر بر آورد و حریف باد شد
(1342)
برگها چون شاخ را بشکافتند تا به بالای درخت اشتافتند
(1343)
با زبان شطاه شکر خدا میسراید هر بر و برگی جدا
(1344)
که بپرورد اصل ما را ذو العطا تا درخت استغلظ آمد و استوی
(1345)
جانهای بسته اندر آب و گل چون رهند از آب و گلها شاد دل
(1346)
در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بینقصان شوند
(1347)
جسمشان در رقص و جانها خود مپرس و آن که گرد جان از آنها خود مپرس
(1348)
شیر را خرگوش در زندان نشاند ننگ شیری کاو ز خرگوشی بماند
(1349)
در چنان ننگی و آن گه این عجب فخر دین خواهد که گویندش لقب
(1350)
ای تو شیری در تک این چاه فرد نفس چون خرگوش خونت ریخت و خورد
(1351)
نفس خرگوشت به صحرا در چرا تو به قعر این چه چون و چرا
(1352)
سوی نخجیران دوید آن شیر گیر کابشروا یا قوم إذ جاء البشیر
(1353)
مژده مژده ای گروه عیشساز کان سگ دوزخ به دوزخ رفت باز
(1354)
مژده مژده کان عدوی جانها کند قهر خالقش دندانها
(1355)
آن که از پنجه بسی سرها بکوفت همچو خس جاروب مرگش هم بروفت
(1356)