Masnavi Book 1, Chapter c.86
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
بود بازرگانی او را طوطیی در قفس محبوس زیبا طوطیی
(1547)
چون که بازرگان سفر را ساز کرد سوی هندستان شدن آغاز کرد
(1548)
هر غلام و هر کنیزک را ز جود گفت بهر تو چه آرم گوی زود
(1549)
هر یکی از وی مرادی خواست کرد جمله را وعده بداد آن نیک مرد
(1550)
گفت طوطی را چه خواهی ارمغان کارمت از خطهی هندوستان
(1551)
گفتش آن طوطی که آن جا طوطیان چون ببینی کن ز حال من بیان
(1552)
کان فلان طوطی که مشتاق شماست از قضای آسمان در حبس ماست
(1553)
بر شما کرد او سلام و داد خواست وز شما چاره و ره ارشاد خواست
(1554)
گفت میشاید که من در اشتیاق جان دهم اینجا بمیرم در فراق
(1555)
این روا باشد که من در بند سخت گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
(1556)
این چنین باشد وفای دوستان من در این حبس و شما در بوستان
(1557)
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار یک صبوحی در میان مرغزار
(1558)
یاد یاران یار را میمون بود خاصه کان لیلی و این مجنون بود
(1559)
ای حریفان بت موزون خود من قدحها میخورم پر خون خود
(1560)
یک قدح می نوش کن بر یاد من گر همیخواهی که بدهی داد من
(1561)
یا به یاد این فتادهی خاک بیز چون که خوردی جرعه ای بر خاک ریز
(1562)
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو وعدههای آن لب چون قند کو
(1563)
گر فراق بنده از بد بندهگی است چون تو با بدبندگی پس فرق چیس
(1564)
ای بدی که تو کنی در خشم و جنگ با طرب تر از سماع و بانگ چنگ
(1565)
ای جفای تو ز دولت خوبتر و انتقام تو ز جان محبوبتر
(1566)
نار تو این است نورت چون بود ماتم این تا خود که سورت چون بود
(1567)
از حلاوتها که دارد جور تو وز لطافت کس نیابد غور تو
(1568)
نالم و ترسم که او باور کند وز کرم آن جور را کمتر کند
(1569)
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بو العجب من عاشق این هر دو ضد
(1570)
و الله ار زین خار در بستان شوم همچو بلبل زین سبب نالان شوم
(1571)
این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان
(1572)
این چه بلبل این نهنگ آتشی است جمله ناخوشها ز عشق او را خوشی است
(1573)
عاشق کل است و خود کل است او عاشق خویش است و عشق خویش جو
(1574)