Masnavi Book 1, Chapter c.92

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

چون شنید آن مرغ کان طوطی چه کرد پس بلرزید اوفتاد و گشت سرد

(1691)

خواجه چون دیدش فتاده همچنین بر جهید و زد کله را بر زمین‌‌

(1692)

چون بدین رنگ و بدین حالش بدید خواجه بر جست و گریبان را درید

(1693)

گفت ای طوطی خوب خوش حنین این چه بودت این چرا گشتی چنین‌‌

(1694)

ای دریغا مرغ خوش آواز من ای دریغا هم دم و هم راز من‌‌

(1695)

ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من‌‌

(1696)

گر سلیمان را چنین مرغی بدی کی خود او مشغول آن مرغان شدی‌‌

(1697)

ای دریغا مرغ کارزان یافتم زود روی از روی او بر تافتم‌‌

(1698)

ای زبان تو بس زیانی بر وری چون تویی گویا چه گویم من ترا

(1699)

ای زبان هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی‌‌

(1700)

در نهان جان از تو افغان می‌‌کند گر چه هر چه گویی‌‌اش آن می‌‌کند

(1701)

ای زبان هم گنج بی‌‌پایان تویی ای زبان هم رنج بی‌‌درمان تویی‌‌

(1702)

هم صفیر و خدعه‌‌ی مرغان تویی هم انیس وحشت هجران تویی‌‌

(1703)

چند امانم می‌‌دهی ای بی‌‌امان ای تو زه کرده به کین من کمان‌‌

(1704)

نک بپرانیده ای مرغ مرا در چراگاه ستم کم کن چرا

(1705)

یا جواب من بگو یا داد ده یا مرا ز اسباب شادی یاد ده‌‌

(1706)

ای دریغا نور ظلمت سوز من ای دریغا صبح روز افروز من‌‌

(1707)

ای دریغا مرغ خوش پرواز من ز انتها پریده تا آغاز من‌‌

(1708)

عاشق رنج است نادان تا ابد خیز لا أقسم بخوان تا فی کبد

(1709)

از کبد فارغ بدم با روی تو وز زبد صافی بدم در جوی تو

(1710)

این دریغاها خیال دیدن است وز وجود نقد خود ببریدن است‌‌

(1711)

غیرت حق بود و با حق چاره نیست کو دلی کز حکم حق صد پاره نیست‌‌

(1712)

غیرت آن باشد که او غیر همه ست آن که افزون از بیان و دمدمه ست‌‌

(1713)

ای دریغا اشک من دریا بدی تا نثار دل بر زیبا بدی‌‌

(1714)

طوطی من مرغ زیرکسار من ترجمان فکرت و اسرار من‌‌

(1715)

هر چه روزی داد و ناداد آیدم او ز اول گفته تا یاد آیدم‌‌

(1716)

طوطیی کاید ز وحی آواز او پیش از آغاز وجود آغاز او

(1717)

اندرون تست آن طوطی نهان عکس او را دیده تو بر این و آن‌‌

(1718)

می‌‌برد شادیت را تو شاد از او می‌‌پذیری ظلم را چون داد از او

(1719)

ای که جان را بهر تن می‌‌سوختی سوختی جان را و تن افروختی‌‌

(1720)

سوختم من سوخته خواهد کسی تا ز من آتش زند اندر خسی‌‌

(1721)

سوخته چون قابل آتش بود سوخته بستان که آتش کش بود

(1722)

ای دریغا ای دریغا ای دریغ کانچنان ماهی نهان شد زیر میغ‌‌

(1723)

چون زنم دم کاتش دل تیز شد شیر هجر آشفته و خون ریز شد

(1724)

آن که او هوشیار خود تند است و مست چون بود چون او قدح گیرد به دست‌‌

(1725)

شیر مستی کز صفت بیرون بود از بسیط مرغزار افزون بود

(1726)

قافیه اندیشم و دل دار من گویدم مندیش جز دیدار من‌‌

(1727)

خوش نشین ای قافیه اندیش من قافیه‌‌ی دولت تویی در پیش من‌‌

(1728)

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن حرف چه بود خار دیوار رزان‌‌

(1729)

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم تا که بی‌‌این هر سه با تو دم زنم‌‌

(1730)

آن دمی کز آدمش کردم نهان با تو گویم ای تو اسرار جهان‌‌

(1731)

آن دمی را که نگفتم با خلیل و آن غمی را که نداند جبرئیل‌‌

(1732)

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد حق ز غیرت نیز بی‌‌ما هم نزد

(1733)

ما چه باشد در لغت اثبات و نفی من نه اثباتم منم بی‌‌ذات و نفی‌‌

(1734)

من کسی در ناکسی دریافتم پس کسی در ناکسی دربافتم‌‌

(1735)

جمله شاهان بنده‌‌ی بنده‌‌ی خودند جمله خلقان مرده‌‌ی مرده‌‌ی خودند

(1736)

جمله شاهان پست، پست خویش را جمله خلقان مست، مست خویش را

(1737)

می‌‌شود صیاد، مرغان را شکار تا کند ناگاه ایشان را شکار

(1738)

بی‌‌دلان را دلبران جسته به جان جمله معشوقان شکار عاشقان‌‌

(1739)

هر که عاشق دیدی‌‌اش معشوق دان کو به نسبت هست هم این و هم آن‌‌

(1740)

تشنگان گر آب جویند از جهان آب جوید هم به عالم تشنگان‌‌

(1741)

چون که عاشق اوست تو خاموش باش او چو گوشت می‌‌کشد تو گوش باش‌‌

(1742)

بند کن چون سیل سیلانی کند ور نه رسوایی و ویرانی کند

(1743)

من چه غم دارم که ویرانی بود زیر ویران گنج سلطانی بود

(1744)

غرق حق خواهد که باشد غرق‌‌تر همچو موج بحر جان زیر و زبر

(1745)

زیر دریا خوشتر آید یا زبر تیر او دل کش تر آید یا سپر

(1746)

پاره کرده‌‌ی وسوسه باشی دلا گر طرب را باز دانی از بلا

(1747)

گر مرادت را مذاق شکر است بی‌‌مرادی نه مراد دل بر است‌‌

(1748)

هر ستاره‌‌ش خونبهای صد هلال خون عالم ریختن او را حلال‌‌

(1749)

ما بها و خونبها را یافتیم جانب جان باختن بشتافتیم‌‌

(1750)

ای حیات عاشقان در مردگی دل نیابی جز که در دل بردگی‌‌

(1751)

من دلش جسته به صد ناز و دلال او بهانه کرده با من از ملال‌‌

(1752)

گفتم آخر غرق تست این عقل و جان گفت رو رو بر من این افسون مخوان‌‌

(1753)

من ندانم آن چه اندیشیده‌‌ای ای دو دیده دوست را چون دیده‌‌ای‌‌

(1754)

ای گران جان خوار دیده ستی و را ز آن که بس ارزان خریده ستی و را

(1755)

هر که او ارزان خرد ارزان دهد گوهری طفلی به قرصی نان دهد

(1756)

غرق عشقی‌‌ام که غرق است اندر این عشقهای اولین و آخرین‌‌

(1757)

مجملش گفتم نکردم ز آن بیان ور نه هم افهام سوزد هم زبان‌‌

(1758)

من چو لب گویم لب دریا بود من چو لا گویم مراد الا بود

(1759)

من ز شیرینی نشستم رو ترش من ز بسیاری گفتارم خمش‌‌

(1760)

تا که شیرینی ما از دو جهان در حجاب رو ترش باشد نهان‌‌

(1761)

تا که در هر گوش ناید این سخن یک همی‌‌گویم ز صد سر لدن‌‌

(1762)