Masnavi Book 1, Chapter c.94
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
بس دراز است این حدیث خواجه گو تا چه شد احوال آن مرد نکو
(1814)
خواجه اندر آتش و درد و حنین صد پراکنده همیگفت این چنین
(1815)
گه تناقض گاه ناز و گه نیاز گاه سودای حقیقت گه مجاز
(1816)
مرد غرقه گشته جانی میکند دست را در هر گیاهی میزند
(1817)
تا کدامش دست گیرد در خطر دست و پایی میزند از بیم سر
(1818)
دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی
(1819)
آن که او شاه است او بیکار نیست ناله از وی طرفه کاو بیمار نیست
(1820)
بهر این فرمود رحمان ای پسر کل يوم هو فی شأن ای پسر
(1821)
اندر این ره میتراش و میخراش تا دم آخر دمی فارغ مباش
(1822)
تا دم آخر دمی آخر بود که عنایت با تو صاحب سر بود
(1823)
هر چه میکوشند اگر مرد و زن است گوش و چشم شاه جان بر روزن است
(1824)