Masnavi Book 2, Chapter c.101

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

بود درویشی درون کشتیی ساخته از رخت مردی پشتیی‏

(3478)

یاوه شد همیان زر او خفته بود جمله را جستند و او را هم نمود

(3479)

کاین فقیر خفته را جوییم هم کرد بیدارش ز غم صاحب درم‏

(3480)

که در این کشتی حرمدان گمشدست جمله را جستیم نتوانی تو رست‏

(3481)

دلق بیرون کن برهنه شو ز دلق تا ز تو فارغ شود اوهام خلق‏

(3482)

گفت یا رب مر غلامت را خسان متهم کردند فرمان در رسان‏

(3483)

چون به درد آمد دل درویش از آن سر برون کردند هر سو در زمان‏

(3484)

صد هزاران ماهی از دریای ژرف در دهان هر یکی دری شگرف‏

(3485)

صد هزاران ماهی از دریای پر در دهان هر یکی در و چه در

(3486)

هر یکی دری خراج ملکتی کز اله است این ندارد شرکتی‏

(3487)

در چند انداخت در کشتی و جست مر هوا را ساخت کرسی و نشست‏

(3488)

خوش مربع چون شهان بر تخت خویش او فراز اوج و کشتی‏اش به پیش‏

(3489)

گفت رو کشتی شما را حق مرا تا نباشد با شما دزد گدا

(3490)

تا که را باشد خسارت زین فراق من خوشم جفت حق و با خلق طاق‏

(3491)

نه مرا او تهمت دزدی نهد نه مهارم را به غمازی دهد

(3492)

بانگ کردند اهل کشتی کای همام از چه دادندت چنین عالی مقام‏

(3493)

گفت از تهمت نهادن بر فقیر و ز حق آزاری پی چیزی حقیر

(3494)

حاش لله بل ز تعظیم شهان که نبودم در فقیران بد گمان‏

(3495)

آن فقیران لطیف خوش نفس کز پی تعظیمشان آمد عبس‏

(3496)

آن فقیری بهر پیچا پیچ نیست بل پی آن که بجز حق هیچ نیست‏

(3497)

متهم چون دارم آنها را که حق کرد امین مخزن هفتم طبق‏

(3498)

متهم نفس است نه عقل شریف متهم حس است نه نور لطیف‏

(3499)

نفس سوفسطایی آمد می‏زنش کش زدن سازد نه حجت گفتنش‏

(3500)

معجزه بیند فروزد آن زمان بعد از آن گوید خیالی بود آن‏

(3501)

ور حقیقت بودی آن دید عجب چون مقیم چشم نامد روز و شب‏

(3502)

آن مقیم چشم پاکان می‏بود نه قرین چشم حیوان می‏شود

(3503)

کان عجب زین حس دارد عار و ننگ کی بود طاوس اندر چاه تنگ‏

(3504)

تا نگویی مر مرا بسیار گو من ز صد یک گویم و آن همچو مو

(3505)