Masnavi Book 2, Chapter c.102

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

صوفیان بر صوفیی شنعت زدند پیش شیخ خانقاهی آمدند

(3506)

شیخ را گفتند داد جان ما تو از این صوفی بجو ای پیشوا

(3507)

گفت آخر چه گله ست ای صوفیان گفت این صوفی سه خو دارد گران‏

(3508)

در سخن بسیار گو همچون جرس در خورش افزون خورد از بیست کس‏

(3509)

ور بخسبد هست چون اصحاب کهف صوفیان کردند پیش شیخ زحف‏

(3510)

شیخ رو آورد سوی آن فقیر که ز هر حالی که هست اوساط گیر

(3511)

در خبر خیر الأمور أوساطها نافع آمد ز اعتدال أخلاطها

(3512)

گر یکی خلطی فزون شد از عرض در تن مردم پدید آید مرض‏

(3513)

بر قرین خویش مفزا در صفت کان فراق آرد یقین در عاقبت‏

(3514)

نطق موسی بد بر اندازه و لیک هم فزون آمد ز گفت یار نیک‏

(3515)

آن فزونی با خضر آمد شقاق گفت رو تو مکثری هذا فراق‏

(3516)

موسیا بسیار گویی دور شو ور نه با من گنگ باش و کور شو

(3517)

ور نرفتی وز ستیزه شسته‏ای تو به معنی رفته‏ای بگسسته‏ای‏

(3518)

چون حدث کردی تو ناگه در نماز گویدت سوی طهارت رو به تاز

(3519)

ور نرفتی خشک جنبان می‏شوی خود نمازت رفت بنشین ای غوی‏

(3520)

رو بر آنها که هم جفت تواند عاشقان و تشنه‏ی گفت تواند

(3521)

پاسبان بر خوابناکان بر فزود ماهیان را پاسبان حاجت نبود

(3522)

جامه پوشان را نظر بر گازر است جان عریان را تجلی زیور است‏

(3523)

یا ز عریانان به یک سو باز رو یا چو ایشان فارغ از تن جامه شو

(3524)

ور نمی‏تانی که کل عریان شوی جامه کم کن تا ره اوسط روی‏

(3525)