Masnavi Book 2, Chapter c.103

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

پس فقیر آن شیخ را احوال گفت عذر را با آن غرامت کرد جفت‏

(3526)

مر سؤال شیخ را داد او جواب چون جوابات خضر خوب و صواب‏

(3527)

آن جوابات سؤالات کلیم کش خضر بنمود از رب علیم‏

(3528)

گشت مشکلهاش حل و افزون زیاد از پی هر مشکلش مفتاح داد

(3529)

از خضر درویش هم میراث داشت در جواب شیخ همت بر گماشت‏

(3530)

گفت راه اوسط ار چه حکمت است لیک اوسط نیز هم با نسبت است‏

(3531)

آب جو نسبت به اشتر هست کم لیک باشد موش را آن همچو یم‏

(3532)

هر که را باشد وظیفه چار نان دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن‏

(3533)

ور خورد هر چار دور از اوسط است او اسیر حرص مانند بط است‏

(3534)

هر که او را اشتها ده نان بود شش خورد می‏دان که اوسط آن بود

(3535)

چون مرا پنجاه نان هست اشتهی مر ترا شش گرده هم دستیم نی‏

(3536)

تو به ده رکعت نماز آیی ملول من به پانصد در نیایم در نحول‏

(3537)

آن یکی تا کعبه حافی می‏رود و آن یکی تا مسجد از خود می‏شود

(3538)

آن یکی در پاکبازی جان بداد وین یکی جان کند تا یک نان بداد

(3539)

این وسط در با نهایت می‏رود که مرا آن را اول و آخر بود

(3540)

اول و آخر بباید تا در آن در تصور گنجد اوسط یا میان‏

(3541)

بی‏نهایت چون ندارد دو طرف کی بود او را میانه منصرف‏

(3542)

اول و آخر نشانش کس نداد گفت لو کان له البحر مداد

(3543)

هفت دریا گر شود کلی مداد نیست مر پایان شدن را هیچ امید

(3544)

باغ و بیشه گر بود یک سر قلم زین سخن هرگز نگردد هیچ کم‏

(3545)

آن همه حبر و قلم فانی شود وین حدیث بی‏عدد باقی بود

(3546)

حالت من خواب را ماند گهی خواب پندارد مر آن را گمرهی‏

(3547)

چشم من خفته دلم بیدار دان شکل بی‏کار مرا بر کار دان‏

(3548)

گفت پیغمبر که عینای تنام لا ینام قلبی عن رب الأنام‏

(3549)

چشم تو بیدار و دل خفته به خواب چشم من خفته دلم در فتح باب‏

(3550)

مر دلم را پنج حس دیگر است حس دل را هر دو عالم منظر است‏

(3551)

تو ز ضعف خود مکن در من نگاه بر تو شب بر من همان شب چاشت‏گاه‏

(3552)

بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ عین مشغولی مرا گشته فراغ‏

(3553)

پای تو در گل مرا گل گشته گل مر ترا ماتم مرا سور و دهل‏

(3554)

در زمینم با تو ساکن در محل می‏دوم بر چرخ هفتم چون زحل‏

(3555)

همنشینت من نیم سایه‏ی من است برتر از اندیشه‏ها پایه‏ی من است‏

(3556)

ز انکه من ز اندیشه‏ها بگذشته‏ام خارج اندیشه پویان گشته‏ام‏

(3557)

حاکم اندیشه‏ام محکوم نی ز انکه بنا حاکم آمد بر بنا

(3558)

جمله خلقان سخره‏ی اندیشه‏اند ز آن سبب خسته دل و غم پیشه‏اند

(3559)

قاصدا خود را به اندیشه دهم چون بخواهم از میانشان بر جهم‏

(3560)

من چو مرغ اوجم اندیشه مگس کی بود بر من مگس را دست‏رس‏

(3561)

قاصدا زیر آیم از اوج بلند تا شکسته پایگان بر من تنند

(3562)

چون ملالم گیرد از سفلی صفات بر پرم همچون طیور الصافات‏

(3563)

پر من رسته ست هم از ذات خویش بر نچسبانم دو پر من با سریش‏

(3564)

جعفر طیار را پر جاریه ست جعفر عیار را پر عاریه ست‏

(3565)

نزد آن که لم یذق دعوی است این نزد سکان افق معنی است این‏

(3566)

لاف و دعوی باشد این پیش غراب دیگ تی و پر یکی پیش ذباب‏

(3567)

چون که در تو می‏شود لقمه گهر تن مزن چندان که بتوانی بخور

(3568)

شیخ روزی بهر دفع سوء ظن در لگن قی کرد پر در شد لگن‏

(3569)

گوهر معقول را محسوس کرد پیر بینا بهر کم عقلی مرد

(3570)

چون که در معده شود پاکت پلید قفل نه بر حلق و پنهان کن کلید

(3571)

هر که در وی لقمه شد نور جلال هر چه خواهد تا خورد او را حلال‏

(3572)