Masnavi Book 2, Chapter c.110
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت دانایی برای داستان که درختی هست در هندوستان
(3641)
هر کسی کز میوهی او خورد و برد نه شود او پیر نه هرگز بمرد
(3642)
پادشاهی این شنید از صادقی بر درخت و میوهاش شد عاشقی
(3643)
قاصدی دانا ز دیوان ادب سوی هندستان روان کرد از طلب
(3644)
سالها میگشت آن قاصد از او گرد هندستان برای جستجو
(3645)
شهر شهر از بهر این مطلوب گشت نه جزیره ماند و نه کوه و نه دشت
(3646)
هر که را پرسید کردش ریشخند کاین که جوید جز مگر مجنون بند
(3647)
بس کسان صفعش زدند اندر مزاح بس کسان گفتند ای صاحب فلاح
(3648)
جستجوی چون تو زیرک سینه صاف کی تهی باشد کجا باشد گزاف
(3649)
وین مراعاتش یکی صفعی دگر وین ز صفع آشکارا سختتر
(3650)
میستودندش به تسخر کای بزرگ در فلان اقلیم بس هول و سترگ
(3651)
در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز
(3652)
قاصد شه بسته در جستن کمر میشنید از هر کسی نوعی خبر
(3653)
بس سیاحت کرد آن جا سالها میفرستادش شهنشه مالها
(3654)
چون بسی دید اندر آن غربت تعب عاجز آمد آخر الامر از طلب
(3655)
هیچ از مقصود اثر پیدا نشد ز آن غرض غیر خبر پیدا نشد
(3656)
رشتهی امید او بگسسته شد جستهی او عاقبت ناجسته شد
(3657)
کرد عزم باز گشتن سوی شاه اشک میبارید و میبرید راه
(3658)