Masnavi Book 2, Chapter c.112
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
چار کس را داد مردی یک درم آن یکی گفت این به انگوری دهم
(3681)
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا
(3682)
آن یکی ترکی بدو گفت ای گزم من نمیخواهم عنب خواهم ازم
(3683)
آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را
(3684)
در تنازع آن نفر جنگی شدند که ز سر نامها غافل بدند
(3685)
مشت بر هم میزدند از ابلهی پر بدند از جهل و از دانش تهی
(3686)
صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آن جا بدادی صلحشان
(3687)
پس بگفتی او که من زین یک درم آرزوی جملهتان را میخرم
(3688)
چون که بسپارید دل را بیدغل این درمتان میکند چندین عمل
(3689)
یک درمتان میشود چار المراد چار دشمن میشود یک ز اتحاد
(3690)
گفت هر یک تان دهد جنگ و فراق گفت من آرد شما را اتفاق
(3691)
پس شما خاموش باشید أنصتوا تا زبان تان من شوم در گفتوگو
(3692)
گر سخنتان مینماید یک نمط در اثر مایهی نزاع است و سخط
(3693)
گرمی عاریتی ندهد اثر گرمی خاصیتی دارد هنر
(3694)
سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن چون خوری سردی فزاید بیگمان
(3695)
ز انکه آن گرمی او دهلیزی است طبع اصلش سردی است و تیزی است
(3696)
ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر چون خوری گرمی فزاید در جگر
(3697)
پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست کز بصیرت باشد آن وین از عماست
(3698)
از حدیث شیخ جمعیت رسد تفرقه آرد دم اهل حسد
(3699)
چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت کاو زبان جمله مرغان را شناخت
(3700)
در زمان عدلش آهو با پلنگ انس بگرفت و برون آمد ز جنگ
(3701)
شد کبوتر ایمن از چنگال باز گوسفند از گرگ ناورد احتراز
(3702)
او میانجی شد میان دشمنان اتحادی شد میان پر زنان
(3703)
تو چو موری بهر دانه میدوی هین سلیمان جو چه میباشی غوی
(3704)
دانه جو را دانهاش دامی شود و آن سلیمان جوی را هر دو بود
(3705)
مرغ جانها را در این آخر زمان نیستشان از همدگر یک دم امان
(3706)
هم سلیمان هست اندر دور ما کاو دهد صلح و نماند جور ما
(3707)
قول إن من أمة را یاد گیر تا به إلا و خلا فیها نذیر
(3708)
گفت خود خالی نبوده ست امتی از خلیفهی حق و صاحب همتی
(3709)
مرغ جانها را چنان یکدل کند کز صفاشان بیغش و بیغل کند
(3710)
مشفقان گردند همچون والده مسلمون را گفت نفس واحده
(3711)
نفس واحد از رسول حق شدند ور نه هر یک دشمن مطلق بدند
(3712)