Masnavi Book 2, Chapter c.113

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت یک ز دیگر جان خون آشام داشت‏

(3713)

کینه‏های کهنه‏شان از مصطفی محو شد در نور اسلام و صفا

(3714)

اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان‏

(3715)

و ز دم المؤمنون إخوة به پند در شکستند و تن واحد شدند

(3716)

صورت انگورها اخوان بود چون فشردی شیره‏ی واحد شود

(3717)

غوره و انگور ضدانند لیک چون که غوره پخته شد شد یار نیک‏

(3718)

غوره‏ای کاو سنگ بست و خام ماند در ازل حق کافر اصلیش خواند

(3719)

نه اخی نه نفس واحد باشد او در شقاوت نحس ملحد باشد او

(3720)

گر بگویم آن چه او دارد نهان فتنه‏ی افهام خیزد در جهان‏

(3721)

سر گبر کور نامذکور به دود دوزخ از ارم مهجور به‏

(3722)

غوره‏های نیک کایشان قابل‏اند از دم اهل دل آخر یک دل‏اند

(3723)

سوی انگوری همی‏رانند تیز تا دویی برخیزد و کین و ستیز

(3724)

پس در انگوری همی‏درند پوست تا یکی گردند و وحدت وصف اوست‏

(3725)

دوست دشمن گردد ایرا هم دو است هیچ یک با خویش جنگی در نبست‏

(3726)

آفرین بر عشق کل اوستاد صد هزاران ذره را داد اتحاد

(3727)

همچو خاک مفترق در رهگذر یک سبوشان کرد دست کوزه‏گر

(3728)

که اتحاد جسمهای آب و طین هست ناقص جان نمی‏ماند بدین‏

(3729)

گر نظایر گویم اینجا در مثال فهم را ترسم که آرد اختلال‏

(3730)

هم سلیمان هست اکنون لیک ما از نشاط دور بینی در عما

(3731)

دور بینی کور دارد مرد را همچو خفته در سرا کور از سرا

(3732)

مولعیم اندر سخنهای دقیق در گرهها باز کردن ما عشیق‏

(3733)

تا گره بندیم و بگشاییم ما در شکال و در جواب آیین فزا

(3734)

همچو مرغی کاو گشاید بند دام گاه بندد تا شود در فن تمام‏

(3735)

او بود محروم از صحرا و مرج عمر او اندر گره کاری است خرج‏

(3736)

خود زبون او نگردد هیچ دام لیک پرش در شکست افتد مدام‏

(3737)

با گره کم کوش تا بال و پرت نگسلد یک یک از این کر و فرت‏

(3738)

صد هزاران مرغ پرهاشان شکست و آن کمین گاه عوارض را نبست‏

(3739)

حال ایشان از نبی خوان ای حریص نقبوا فیها ببین هل من محیص‏

(3740)

از نزاع ترک و رومی و عرب حل نشد اشکال انگور و عنب‏

(3741)

تا سلیمان لسین معنوی در نیاید بر نخیزد این دوی‏

(3742)

جمله مرغان منازع بازوار بشنوید این طبل باز شهریار

(3743)

ز اختلاف خویش سوی اتحاد هین ز هر جانب روان گردید شاد

(3744)

حیث ما کنتم فولوا وجهکم نحوه هذا الذی لم ینهکم‏

(3745)

کور مرغانیم و بس ناساختیم کان سلیمان را دمی نشناختیم‏

(3746)

همچو جغدان دشمن بازان شدیم لاجرم وامانده‏ی ویران شدیم‏

(3747)

می‏کنیم از غایت جهل و عما قصد آزار عزیزان خدا

(3748)

جمع مرغان کز سلیمان روشنند پر و بال بی‏گنه کی بر کنند

(3749)

بلکه سوی عاجزان چینه کشند بی‏خلاف و کینه آن مرغان خوشند

(3750)

هدهد ایشان پی تقدیس را می‏گشاید راه صد بلقیس را

(3751)

زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود باز همت آمد و ما زاغ بود

(3752)

لکلک ایشان که لک لک می‏زند آتش توحید در شک می‏زند

(3753)

و آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوترشان نهد

(3754)

بلبل ایشان که حالت آرد او در درون خویش گلشن دارد او

(3755)

طوطی ایشان ز قند آزاد بود کز درون قند ابد رویش نمود

(3756)

پای طاوسان ایشان در نظر بهتر از طاوس پران دگر

(3757)

منطق الطیران خاقانی صداست منطق الطیر سلیمانی کجاست‏

(3758)

تو چه دانی بانگ مرغان را همی چون ندیده‏ستی سلیمان را دمی‏

(3759)

پر آن مرغی که بانگش مطرب است از برون مشرق است و مغرب است‏

(3760)

هر یک آهنگش ز کرسی تاثری است وز ثری تا عرش در کر و فری است‏

(3761)

مرغ کاو بی‏این سلیمان می‏رود عاشق ظلمت چو خفاشی بود

(3762)

با سلیمان خو کن ای خفاش رد تا که در ظلمت نمانی تا ابد

(3763)

یک گزی ره که بدان سو می‏روی همچو گز قطب مساحت می‏شوی‏

(3764)

و انکه لنگ و لوک آن سو می‏جهی از همه لنگی و لوکی می‏رهی‏

(3765)