Masnavi Book 2, Chapter c.12
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
خواند عیسی نام حق بر استخوان از برای التماس آن جوان
(457)
حکم یزدان از پی آن خام مرد صورت آن استخوان را زنده کرد
(458)
از میان بر جست یک شیر سیاه پنجهای زد کرد نقشش را تباه
(459)
کلهاش بر کند مغزش ریخت زود مغز جوزی کاندر او مغزی نبود
(460)
گر و را مغزی بدی اشکستنش خود نبودی نقص الا بر تنش
(461)
گفت عیسی چون شتابش کوفتی گفت ز آن رو که تو زو آشوفتی
(462)
گفت عیسی چون نخوردی خون مرد گفت در قسمت نبودم رزق خورد
(463)
ای بسا کس همچو آن شیر ژیان صید خود ناخورده رفته از جهان
(464)
قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه وجه نه و کرده تحصیل وجوه
(465)
ای میسر کرده بر ما در جهان سخره و بیگار ما را وارهان
(466)
طعمه بنموده به ما و آن بوده شست آن چنان بنما به ما آن را که هست
(467)
گفت آن شیر ای مسیحا این شکار بود خالص از برای اعتبار
(468)
گر مرا روزی بدی اندر جهان خود چه کاراستی مرا با مردگان
(469)
این سزای آن که یابد آب صاف همچو خر در جو بمیزد از گزاف
(470)
گر بداند قیمت آن جوی خر او بجای پا نهد در جوی سر
(471)
او بیابد آن چنان پیغمبری میر آبی زندگانی پروری
(472)
چون نمیرد پیش او کز امر کن ای امیر آب ما را زنده کن
(473)
هین سگ نفس ترا زنده مخواه کاو عدوی جان تست از دیرگاه
(474)
خاک بر سر استخوانی را که آن مانع این سگ بود از صید جان
(475)
سگ نهای بر استخوان چون عاشقی دیوچهوار از چه بر خون عاشقی
(476)
آن چه چشم است آن که بیناییش نیست ز امتحانها جز که رسواییش نیست
(477)
سهو باشد ظنها را گاه گاه این چه ظن است این که کور آمد ز راه
(478)
دیده آ بر دیگران نوحهگری مدتی بنشین و بر خود میگری
(479)
ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود ز آنکه شمع از گریه روشنتر شود
(480)
هر کجا نوحه کنند آن جا نشین ز آنکه تو اولیتری اندر حنین
(481)
ز آن که ایشان در فراق فانیاند غافل از لعل بقای کانیاند
(482)
ز آن که بر دل نقش تقلید است بند رو به آب چشم بندش را برند
(483)
ز آن که تقلید آفت هر نیکویی است که بود تقلید اگر کوه قوی است
(484)
گر ضریری لمترست و تیز خشم گوشت پارهش دان چو او را نیست چشم
(485)
گر سخن گوید ز مو باریکتر آن سرش را ز آن سخن نبود خبر
(486)
مستیی دارد ز گفت خود و لیک از بر وی تا به می راهی است نیک
(487)
همچو جوی است او نه او آبی خورد آب از او بر آب خواران بگذرد
(488)
آب در جو ز آن نمیگیرد قرار ز آن که آن جو نیست تشنه و آب خوار
(489)
همچو نایی نالهی زاری کند لیک بیگار خریداری کند
(490)
نوحهگر باشد مقلد در حدیث جز طمع نبود مراد آن خبیث
(491)
نوحهگر گوید حدیث سوزناک لیک کو سوز دل و دامان چاک
(492)
از محقق تا مقلد فرقهاست کاین چو داود است و آن دیگر صداست
(493)
منبع گفتار این سوزی بود و آن مقلد کهنه آموزی بود
(494)
هین مشو غره بدان گفت حزین بار بر گاو است و بر گردون حنین
(495)
هم مقلد نیست محروم از ثواب نوحهگر را مزد باشد در حساب
(496)
کافر و مومن خدا گویند لیک در میان هر دو فرقی هست نیک
(497)
آن گدا گوید خدا از بهر نان متقی گوید خدا از عین جان
(498)
گر بدانستی گدا از گفت خویش پیش چشم او نه کم ماندی نه پیش
(499)
سالها گوید خدا آن نان خواه همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
(500)
گر بدل در تافتی گفت لبش ذره ذره گشته بودی قالبش
(501)
نام دیوی ره برد در ساحری تو به نام حق پشیزی میبری
(502)