Masnavi Book 2, Chapter c.13
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
روستایی گاو در آخر ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
(503)
روستایی شد در آخر سوی گاو گاو را میجست شب آن کنج کاو
(504)
دست میمالید بر اعضای شیر پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر
(505)
گفت شیر ار روشنی افزون شدی زهرهاش بدریدی و دل خون شدی
(506)
این چنین گستاخ ز آن میخاردم کاو درین شب گاو میپنداردم
(507)
حق همیگوید که ای مغرور کور نه ز نامم پاره پاره گشت طور
(508)
که لو انزلنا کتابا للجبل لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل
(509)
از من ار کوه احد واقف بدی پاره گشتی و دلش پر خون شدی
(510)
از پدر وز مادر این بشنیدهای لاجرم غافل در این پیچیدهای
(511)
گر تو بیتقلید از این واقف شوی بینشان از لطف چون هاتف شوی
(512)
بشنو این قصه پی تهدید را تا بدانی آفت تقلید را
(513)