Masnavi Book 2, Chapter c.16
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
با وکیل قاضی ادراکمند اهل زندان در شکایت آمدند
(614)
که سلام ما به قاضی بر کنون باز گو آزار ما زین مرد دون
(615)
کاندر این زندان بماند او مستمر یاوه تاز و طبلخوار است و مضر
(616)
چون مگس حاضر شود در هر طعام از وقاحت بیصلا و بیسلام
(617)
پیش او هیچ است لوت شصت کس کر کند خود را اگر گوییش بس
(618)
مرد زندان را نیاید لقمهای ور به صد حیلت گشاید طعمهای
(619)
در زمان پیش آید آن دوزخ گلو حجتش این که خدا گفتا کلوا
(620)
زین چنین قحط سه ساله داد داد ظل مولانا ابد پاینده باد
(621)
یا ز زندان تا رود این گاومیش یا وظیفه کن ز وقفی لقمهایش
(622)
ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث داد کن المستغاث المستغاث
(623)
سوی قاضی شد وکیل با نمک گفت با قاضی شکایت یک به یک
(624)
خواند او را قاضی از زندان به پیش پس تفحص کرد از اعیان خویش
(625)
گشت ثابت پیش قاضی آن همه که نمودند از شکایت آن رمه
(626)
گفت قاضی خیز از این زندان برو سوی خانهی مردهریگ خویش شو
(627)
گفت خان و مان من احسان تست همچو کافر جنتم زندان تست
(628)
گر ز زندانم برانی تو به رد خود بمیرم من ز تقصیری و کد
(629)
همچو ابلیسی که میگفت ای سلام رب أنظرنی إلی یوم القیام
(630)
کاندر این زندان دنیا من خوشم تا که دشمن زادگان را میکشم
(631)
هر که او را قوت ایمانی بود و ز برای زاد ره نانی بود
(632)
میستانم گه به مکر و گه به ریو تا بر آرند از پشیمانی غریو
(633)
گه به درویشی کنم تهدیدشان گه به زلف و خال بندم دیدشان
(634)
قوت ایمانی در این زندان کم است وان که هست از قصد این سگ در خم است
(635)
از نماز و صوم و صد بیچارگی قوت ذوق آید برد یک بارگی
(636)
أستعیذ الله من شیطانه قد هلکنا آه من طغیانه
(637)
یک سگ است و در هزاران میرود هر که در وی رفت او او میشود
(638)
هر که سردت کرد میدان کاو در اوست دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
(639)
چون نیابد صورت آید در خیال تا کشاند آن خیالت در وبال
(640)
گه خیال فرجه و گاهی دکان گه خیال علم و گاهی خان و مان
(641)
هان بگو لاحولها اندر زمان از زبان تنها نه بلک از عین جان
(642)