Masnavi Book 2, Chapter c.2
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
ماه روزه گشت در عهد عمر بر سر کوهی دویدند آن نفر
(112)
تا هلال روزه را گیرند فال آن یکی گفت ای عمر اینک هلال
(113)
چون عمر بر آسمان مه را ندید گفت کاین مه از خیال تو دمید
(114)
ور نه من بیناترم افلاک را چون نمیبینم هلال پاک را
(115)
گفت تر کن دست و بر ابرو بمال آن گهان تو بر نگر سوی هلال
(116)
چون که او تر کرد ابرو مه ندید گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
(117)
گفت آری موی ابرو شد کمان سوی تو افکند تیری از گمان
(118)
چون یکی مو کج شد او را راه زد تا به دعوی لاف دید ماه زد
(119)
موی کج چون پردهی گردون بود چون همه اجزات کج شد چون بود
(120)
راست کن اجزات را از راستان سر مکش ای راست رو ز آن آستان
(121)
هم ترازو را ترازو راست کرد هم ترازو را ترازو کاست کرد
(122)
هر که با ناراستان هم سنگ شد در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
(123)
رو أشداء علی الکفار باش خاک بر دل داری اغیار پاش
(124)
بر سر اغیار چون شمشیر باش هین مکن روباه بازی شیر باش
(125)
تا ز غیرت از تو یاران نگسلند ز آنکه آن خاران عدوی این گلند
(126)
آتش اندر زن به گرگان چون سپند ز آن که آن گرگان عدوی یوسفند
(127)
جان بابا گویدت ابلیس هین تا به دم بفریبدت دیو لعین
(128)
این چنین تلبیس با بابات کرد آدمی را این سیه رخ مات کرد
(129)
بر سر شطرنج چست است این غراب تو مبین بازی به چشم نیم خواب
(130)
ز آن که فرزین بندها داند بسی که بگیرد در گلویت چون خسی
(131)
در گلو ماند خس او سالها چیست آن خس مهر جاه و مالها
(132)
مال خس باشد چو هست ای بیثبات در گلویت مانع آب حیات
(133)
گر برد مالت عدوی پر فنی ره زنی را برده باشد ره زنی
(134)