Masnavi Book 2, Chapter c.33
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
رحمت صد تو بر آن بلقیس باد که خدایش عقل صد مرده بداد
(1601)
هدهدی نامه بیاورد و نشان از سلیمان چند حرفی با بیان
(1602)
خواند او آن نکتهای با شمول با حقارت ننگرید اندر رسول
(1603)
جسم هدهد دید و جان عنقاش دید حس چو کفی دید و دل دریاش دید
(1604)
عقل با حس زین طلسمات دو رنگ چون محمد با ابو جهلان به جنگ
(1605)
کافران دیدند احمد را بشر چون ندیدند از وی انشق القمر
(1606)
خاک زن در دیدهی حس بین خویش دیدهی حس دشمن عقل است و کیش
(1607)
دیدهی حس را خدا اعماش خواند بت پرستش گفت و ضد ماش خواند
(1608)
ز انکه او کف دید و دریا را ندید ز انکه حالی دید و فردا را ندید
(1609)
خواجهی فردا و حالی پیش او او نمیبیند ز گنجی جز تسو
(1610)
ذرهای ز آن آفتاب آرد پیام آفتاب آن ذره را گردد غلام
(1611)
قطرهای کز بحر وحدت شد سفیر هفت بحر آن قطره را باشد اسیر
(1612)
گر کف خاکی شود چالاک او پیش خاکش سر نهد افلاک او
(1613)
خاک آدم چون که شد چالاک حق پیش خاکش سر نهند املاک حق
(1614)
السماء انشقت آخر از چه بود از یکی چشمی که خاکی بر گشود
(1615)
خاک از دردی نشیند زیر آب خاک بین کز عرش بگذشت از شتاب
(1616)
آن لطافت پس بدان کز آب نیست جز عطای مبدع وهاب نیست
(1617)
گر کند سفلی هوا و نار را ور ز گل او بگذراند خار را
(1618)
حاکم است و یفعل الله ما یشاء کاو ز عین درد انگیزد دوا
(1619)
گر هوا و نار را سفلی کند تیرگی و دردی و ثقلی کند
(1620)
ور زمین و آب را علوی کند راه گردون را بپا مطوی کند
(1621)
پس یقین شد که تعز من تشاء خاکیی را گفت پرها بر گشا
(1622)
آتشی را گفت رو ابلیس شو زیر هفتم خاک با تلبیس شو
(1623)
آدم خاکی برو تو بر سها ای بلیس آتشی رو تا ثری
(1624)
چار طبع و علت اولی نیام در تصرف دایما من باقیام
(1625)
کار من بیعلت است و مستقیم هست تقدیرم نه علت ای سقیم
(1626)
عادت خود را بگردانم به وقت این غبار از پیش بنشانم به وقت
(1627)
بحر را گویم که هین پر نار شو گویم آتش را که رو گلزار شو
(1628)
کوه را گویم سبک شو همچو پشم چرخ را گویم فرو در پیش چشم
(1629)
گویم ای خورشید مقرون شو به ماه هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
(1630)
چشمهی خورشید را سازیم خشک چشمهی خون را به فن سازیم مشک
(1631)
آفتاب و مه چو دو گاو سیاه یوغ بر گردن ببنددشان اله
(1632)