Masnavi Book 2, Chapter c.47

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

شخص خفت و خرس می‏راندش مگس وز ستیز آمد مگس زو باز پس‏

(2124)

چند بارش راند از روی جوان آن مگس زو باز می‏آمد دوان‏

(2125)

خشمگین شد با مگس خرس و برفت بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت‏

(2126)

سنگ آورد و مگس را دید باز بر رخ خفته گرفته جای ساز

(2127)

بر گرفت آن آسیا سنگ و بزد بر مگس تا آن مگس واپس خزد

(2128)

سنگ روی خفته را خشخاش کرد این مثل بر جمله عالم فاش کرد

(2129)

مهر ابله مهر خرس آمد یقین کین او مهر است و مهر اوست کین‏

(2130)

عهد او سست است و ویران و ضعیف گفت او زفت و وفای او نحیف‏

(2131)

گر خورد سوگند هم باور مکن بشکند سوگند، مرد کژ سخن‏

(2132)

چون که بی‏سوگند گفتش بد دروغ تو میفت از مکر و سوگندش به دوغ‏

(2133)

نفس او میر است و عقل او اسیر صد هزاران مصحفش خود خورده‏گیر

(2134)

چون که بی‏سوگند پیمان بشکند گر خورد سوگند هم آن بشکند

(2135)

ز آن که نفس آشفته‏تر گردد از آن که کنی بندش به سوگند گران‏

(2136)

چون اسیری بند بر حاکم نهد حاکم آن را بر درد بیرون جهد

(2137)

بر سرش کوبد ز خشم آن بند را می‏زند بر روی او سوگند را

(2138)

تو ز اوفوا بالعقودش دست شو احفظوا أیمانکم با او مگو

(2139)

و آن که حق را ساخت در پیمان سند تن کند چون تار و گرد او تند

(2140)