Masnavi Book 2, Chapter c.59
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت آن طالب که آخر یک نفس ای سواره بر نی این سو ران فرس
(2400)
راند سوی او که هین زوتر بگو کاسب من بس توسن است و تند خو
(2401)
تا لگد بر تو نکوبد زود باش از چه میپرسی بیانش کن تو فاش
(2402)
او مجال راز دل گفتن ندید زو برون شو کرد و در لاغش کشید
(2403)
گفت میخواهم در این کوچه زنی کیست لایق از برای چون منی
(2404)
گفت سه گونه زناند اندر جهان آن دو رنج و این یکی گنج روان
(2405)
آن یکی را چون بخواهی کل تراست و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست
(2406)
و آن سوم هیچ او ترا نبود بدان این شنودی دور شو رفتم روان
(2407)
تا ترا اسبم نپراند لگد که بیفتی بر نخیزی تا ابد
(2408)
شیخ راند اندر میان کودکان بانگ زد بار دگر او را جوان
(2409)
که بیا آخر بگو تفسیر این این زنان سه نوع گفتی بر گزین
(2410)
راند سوی او و گفتش بکر خاص کل ترا باشد ز غم یابی خلاص
(2411)
و انکه نیمی آن تو بیوه بود و انکه هیچست آن عیال با ولد
(2412)
چون ز شوی اولش کودک بود مهر و کل خاطرش آن سو رود
(2413)
دور شو تا اسب نندازد لگد سم اسب توسنم بر تو رسد
(2414)
های و هویی کرد شیخ و باز راند کودکان را باز سوی خویش خواند
(2415)
باز بانگش کرد آن سایل بیا یک سؤالم ماند ای شاه کیا
(2416)
باز راند این سو بگو زودتر چه بود که ز میدان آن بچه گویم ربود
(2417)
گفت ای شه با چنین عقل و ادب این چه شیداست این چه فعل است ای عجب
(2418)
تو ورای عقل کلی در بیان آفتابی در جنون چونی نهان
(2419)
گفت این اوباش رایی میزنند تا در این شهر خودم قاضی کنند
(2420)
دفع میگفتم مرا گفتند نی نیست چون تو عالمی صاحب فنی
(2421)
با وجود تو حرام است و خبیث که کم از تو در قضا گوید حدیث
(2422)
در شریعت نیست دستوری که ما کمتر از تو شه کنیم و پیشوا
(2423)
زین ضرورت گیج و دیوانه شدم لیک در باطن همانم که بدم
(2424)
عقل من گنج است و من ویرانهام گنج اگر پیدا کنم دیوانهام
(2425)
اوست دیوانه که دیوانه نشد این عسس را دید و در خانه نشد
(2426)
دانش من جوهر آمد نه عرض این بهایی نیست بهر هر غرض
(2427)
کان قندم نیستان شکرم هم ز من میروید و من میخورم
(2428)
علم تقلیدی و تعلیمی است آن کز نفورش مستمع دارد فغان
(2429)
چون پی دانه نه بهر روشنی است همچو طالب علم دنیای دنی است
(2430)
طالب علم است بهر عام و خاص نی که تا یابد از این عالم خلاص
(2431)
همچو موشی هر طرف سوراخ کرد چون که نورش راند از در گشت سرد
(2432)
چون که سوی دشت و نورش ره نبود هم در آن ظلمات جهدی مینمود
(2433)
گر خدایش پر دهد پر خرد برهد از موشی و چون مرغان پرد
(2434)
ور نجوید پر بماند زیر خاک ناامید از رفتن راه سماک
(2435)
علم گفتاری که آن بیجان بود عاشق روی خریداران بود
(2436)
گر چه باشد وقت بحث علم زفت چون خریدارش نباشد مرد و رفت
(2437)
مشتری من خدای است او مرا میکشد بالا که الله اشتری
(2438)
خونبهای من جمال ذو الجلال خونبهای خود خورم کسب حلال
(2439)
این خریداران مفلس را بهل چه خریداری کند یک مشت گل
(2440)
گل مخور گل را مخر گل را مجو ز انکه گل خوار است دایم زرد رو
(2441)
دل بخور تا دایما باشی جوان از تجلی چهرهات چون ارغوان
(2442)
یا رب این بخشش نه حد کار ماست لطف تو لطف خفی را خود سزاست
(2443)
دست گیر از دست ما ما را بخر پرده را بردار و پردهی ما مدر
(2444)
باز خر ما را از این نفس پلید کاردش تا استخوان ما رسید
(2445)
از چو ما بیچارگان این بند سخت کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
(2446)
این چنین قفل گران را ای ودود کی تواند جز که فضل تو گشود
(2447)
ما ز خود سوی که گردانیم سر چون تویی از ما به ما نزدیکتر
(2448)
این دعا هم بخشش و تعلیم تست گر نه در گلخن گلستان از چه رست
(2449)
در میان خون و روده فهم و عقل جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
(2450)
از دو پارهی پیه این نور روان موج نورش میزند بر آسمان
(2451)
گوشت پاره که زبان آمد از او میرود سیلاب حکمت همچو جو
(2452)
سوی سوراخی که نامش گوشهاست تا بباغ جان که میوهاش هوشهاست
(2453)
شاه راه باغ جانها شرع اوست باغ و بستانهای عالم فرع اوست
(2454)
اصل و سرچشمهی خوشی آن است آن زود تجری تحتها الأنهار خوان
(2455)