Masnavi Book 2, Chapter c.60
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت پیغمبر مر آن بیمار را چون عیادت کرد یار زار را
(2456)
که مگر نوعی دعایی کردهای از جهالت زهربایی خوردهای
(2457)
یاد آور چه دعا میگفتهای چون ز مکر نفس میآشفتهای
(2458)
گفت یادم نیست الا همتی دار با من یادم آید ساعتی
(2459)
از حضور نور بخش مصطفا پیش خاطر آمد او را آن دعا
(2460)
همت پیغمبر روشنکده پیش خاطر آمدش آن گم شده
(2461)
تافت ز آن روزن که از دل تا دل است روشنی که فرق حق و باطل است
(2462)
گفت اینک یادم آمد ای رسول آن دعا که گفتهام من بو الفضول
(2463)
چون گرفتار گنه میآمدم غرقه دست اندر حشایش میزدم
(2464)
از تو تهدید و وعیدی میرسید مجرمان را از عذاب بس شدید
(2465)
مضطرب میگشتم و چاره نبود بند محکم بود و قفل ناگشود
(2466)
نی مقام صبر و نه راه گریز نی امید توبه نه جای ستیز
(2467)
من چو هاروت و چو ماروت از حزن آه میکردم که ای خلاق من
(2468)
از خطر هاروت و ماروت آشکار چاه بابل را بکردند اختیار
(2469)
تا عذاب آخرت اینجا کشند گربزند و عاقل و ساحروشاند
(2470)
نیک کردند و بجای خویش بود سهلتر باشد ز آتش رنج دود
(2471)
حد ندارد وصف رنج آن جهان سهل باشد رنج دنیا پیش آن
(2472)
ای خنک آن کاو جهادی میکند بر بدن زجری و دادی میکند
(2473)
تا ز رنج آن جهانی وارهد بر خود این رنج عبادت مینهد
(2474)
من همیگفتم که یا رب آن عذاب هم در این عالم بران بر من شتاب
(2475)
تا در آن عالم فراغت باشدم در چنین درخواست حلقه میزدم
(2476)
این چنین رنجوریی پیدام شد جان من از رنج بیآرام شد
(2477)
ماندهام از ذکر و از اوراد خود بیخبر گشتم ز خویش و نیک و بد
(2478)
گر نمیدیدم کنون من روی تو ای خجسته وی مبارک بوی تو
(2479)
میشدم از دست من یک بارگی کردیم شاهانه این غم خوارگی
(2480)
گفت هیهی این دعا دیگر مکن بر مکن تو خویش را از بیخ و بن
(2481)
تو چه طاقت داری ای مور نژند که نهد بر تو چنان کوه بلند
(2482)
گفت توبه کردم ای سلطان که من از سر جلدی نه لافم هیچ فن
(2483)
این جهان تیه است و تو موسی و ما از گنه در تیه مانده مبتلا
(2484)
سالها ره میرویم و در اخیر همچنان در منزل اول اسیر
(2485)
گر دل موسی ز ما راضی بدی تیه را راه و کران پیدا شدی
(2486)
ور به کل بیزار بودی او ز ما کی رسیدی خوانمان هیچ از سما
(2487)
کی ز سنگی چشمهها جوشان شدی در بیابانمان امان جان شدی
(2488)
بل به جای خوان خود آتش آمدی اندر این منزل لهب بر ما زدی
(2489)
چون دو دل شد موسی اندر کار ما گاه خصم ماست گاهی یار ما
(2490)
خشمش آتش میزند در رخت ما حلم او رد میکند تیر بلا
(2491)
کی بود که حلم گردد خشم نیز نیست این نادر ز لطفت ای عزیز
(2492)
مدح حاضر وحشت است از بهر این نام موسی میبرم قاصد چنین
(2493)
ور نه موسی کی روا دارد که من پیش تو یاد آورم از هیچ تن
(2494)
عهد ما بشکست صد بار و هزار عهد تو چون کوه ثابت برقرار
(2495)
عهد ما کاه و به هر بادی زبون عهد تو کوه و ز صد که هم فزون
(2496)
حق آن قوت که بر تلوین ما رحمتی کن ای امیر لونها
(2497)
خویش را دیدیم و رسوایی خویش امتحان ما مکن ای شاه بیش
(2498)
تا فضیحتهای دیگر را نهان کرده باشی ای کریم مستعان
(2499)
بیحدی تو در جمال و در کمال در کژی ما بیحدیم و در ضلال
(2500)
بیحدی خویش بگمار ای کریم بر کژی بیحد مشتی لئیم
(2501)
هین که از تقطیع ما یک تار ماند مصر بودیم و یکی دیوار ماند
(2502)
البقیه البقیه ای خدیو تا نگردد شاد کلی جان دیو
(2503)
بهر ما نه بهر آن لطف نخست که تو کردی گمرهان را باز جست
(2504)
چون نمودی قدرتت بنمای رحم ای نهاده رحمها در لحم و شحم
(2505)
این دعا گر خشم افزاید ترا تو دعا تعلیم فرما مهترا
(2506)
آن چنان کادم بیفتاد از بهشت رجعتش دادی که رست از دیو زشت
(2507)
دیو که بود کاو ز آدم بگذرد بر چنین نطعی از او بازی برد
(2508)
در حقیقت نفع آدم شد همه لعنت حاسد شده آن دمدمه
(2509)
بازیی دید و دو صد بازی ندید پس ستون خانهی خود را برید
(2510)
آتشی زد شب به کشت دیگران باد آتش را به کشت او بران
(2511)
چشم بندی بود لعنت دیو را تا زیان خصم دید آن ریو را
(2512)
لعنت این باشد که کژبینش کند حاسد و خود بین و پر کینش کند
(2513)
تا نداند که هر آن که کرد بد عاقبت باز آید و بر وی زند
(2514)
جمله فرزین بندها بیند بعکس مات بر وی گردد و نقصان و وکس
(2515)
ز انکه گر او هیچ بیند خویش را مهلک و ناسور بیند ریش را
(2516)
درد خیزد زین چنین دیدن درون درد او را از حجاب آرد برون
(2517)
تا نگیرد مادران را درد زه طفل در زادن نیابد هیچ ره
(2518)
این امانت در دل و دل حامله ست این نصیحتها مثال قابله ست
(2519)
قابله گوید که زن را درد نیست درد باید درد کودک را رهی است
(2520)
آن که او بیدرد باشد ره زن است ز انکه بیدردی انا الحق گفتن است
(2521)
آن انا بیوقت گفتن لعنت است آن انا در وقت گفتن رحمت است
(2522)
آن انا منصور رحمت شد یقین آن انا فرعون لعنت شد ببین
(2523)
لاجرم هر مرغ بیهنگام را سر بریدن واجب است اعلام را
(2524)
سر بریدن چیست کشتن نفس را در جهاد و ترک گفتن نفس را
(2525)
آن چنان که نیش کژدم بر کنی تا که یابد او ز کشتن ایمنی
(2526)
بر کنی دندان پر زهری ز مار تا رهد مار از بلای سنگسار
(2527)
هیچ نکشد نفس را جز ظل پیر دامن آن نفس کش را سخت گیر
(2528)
چون بگیری سخت آن توفیق هوست در تو هر قوت که آید جذب اوست
(2529)
ما رمیت إذ رمیت راست دان هر چه کارد جان بود از جان جان
(2530)
دست گیرنده وی است و بردبار دمبهدم آن دم از او امید دار
(2531)
نیست غم گر دیر بیاو ماندهای دیرگیر و سختگیرش خواندهای
(2532)
دیر گیرد سخت گیرد رحمتش یک دمت غایب ندارد حضرتش
(2533)
گر تو خواهی شرح این وصل و ولا از سر اندیشه میخوان و الضحی
(2534)
ور تو گویی هم بدیها از وی است لیک آن نقصان فضل او کی است
(2535)
آن بدی دادن کمال اوست هم من مثالی گویمت ای محتشم
(2536)
کرد نقاشی دو گونه نقشها نقشهای صاف و نقشی بیصفا
(2537)
نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت نقش عفریتان و ابلیسان زشت
(2538)
هر دو گونه نقش استادی اوست زشتی او نیست آن رادی اوست
(2539)
زشت را در غایت زشتی کند جمله زشتیها به گردش بر تند
(2540)
تا کمال دانشش پیدا شود منکر استادیش رسوا شود
(2541)
ور نداند زشت کردن ناقص است زین سبب خلاق گبر و مخلص است
(2542)
پس از این رو کفر و ایمان شاهدند بر خداوندیش و هر دو ساجدند
(2543)
لیک مومن دان که طوعا ساجد است ز انکه جویای رضا و قاصد است
(2544)
هست کرها گبر هم یزدان پرست لیک قصد او مرادی دیگر است
(2545)
قلعهای سلطان عمارت میکند لیک دعوی امارت میکند
(2546)
گشته یاغی تا که ملک او بود عاقبت خود قلعه سلطانی شود
(2547)
مومن آن قلعه برای پادشاه میکند معمور نه از بهر جاه
(2548)
زشت گوید ای شه زشت آفرین قادری بر خوب و بر زشت مهین
(2549)
خوب گوید ای شه حسن و بها پاک گردانیدیم از عیبها
(2550)