Masnavi Book 2, Chapter c.76

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

این بدان ماند که شخصی دزد دید در وثاق اندر پی او می‏دوید

(2793)

تا دو سه میدان دوید اندر پیش تا در افگند آن تعب اندر خویش‏

(2794)

اندر آن حمله که نزدیک آمدش تا بدو اندر جهد دریابدش‏

(2795)

دزد دیگر بانگ کردش که بیا تا ببینی این علامات بلا

(2796)

زود باش و باز گرد ای مرد کار تا ببینی حال اینجا زار زار

(2797)

گفت باشد کان طرف دزدی بود گر نگردم زود این بر من رود

(2798)

در زن و فرزند من دستی زند بستن این دزد سودم کی کند

(2799)

این مسلمان از کرم می‏خواندم گر نگردم زود پیش آید ندم‏

(2800)

بر امید شفقت آن نیک خواه دزد را بگذاشت باز آمد به راه‏

(2801)

گفت ای یار نکو احوال چیست این فغان و بانگ تو از دست کیست‏

(2802)

گفت اینک بین نشان پای دزد این طرف رفته ست دزد زن بمزد

(2803)

نک نشان پای دزد قلتبان در پی او رو بدین نقش و نشان‏

(2804)

گفت ای ابله چه می‏گویی مرا من گرفته بودم آخر مر و را

(2805)

دزد را از بانگ تو بگذاشتم من تو خر را آدمی پنداشتم‏

(2806)

این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان من حقیقت یافتم چه بود نشان‏

(2807)

گفت من از حق نشانت می‏دهم این نشان است از حقیقت آگهم‏

(2808)

گفت طراری تو یا خود ابلهی بلکه تو دزدی و زین حال آگهی‏

(2809)

خصم خود را می‏کشیدم من کشان تو رهانیدی و را کاینک نشان‏

(2810)

تو جهت گو من برونم از جهات در وصال آیات کو یا بینات‏

(2811)

صنع بیند مرد محجوب از صفات در صفات آن است کاو گم کرد ذات‏

(2812)

واصلان چون غرق ذاتند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر

(2813)

چون که اندر قعر جو باشد سرت کی به رنگ آب افتد منظرت‏

(2814)

ور به رنگ آب باز آیی ز قعر پس پلاسی بستدی دادی تو شعر

(2815)

طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان‏

(2816)

مر وزیری را کند شه محتسب شه عدوی او بود نبود محب‏

(2817)

هم گناهی کرده باشد آن وزیر بی‏سبب نبود تغیر ناگزیر

(2818)

آن که ز اول محتسب بد خود و را بخت و روزی آن بده ست از ابتدا

(2819)

لیک آن کاول وزیر شه بده ست محتسب کردن سبب فعل بد است‏

(2820)

چون ترا شه ز آستانه پیش خواند باز سوی آستانه باز راند

(2821)

تو یقین می‏دان که جرمی کرده‏ای جبر را از جهل پیش آورده‏ای‏

(2822)

که مرا روزی و قسمت این بده ست پس چرا دی بودت آن دولت به دست‏

(2823)

قسمت خود خود بریدی تو ز جهل قسمت خود را فزاید مرد اهل‏

(2824)