Masnavi Book 2, Chapter c.87
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
هر ک از ایشان گفت از عیب و گناه وز دل چون سنگ وز جان سیاه
(3059)
و ز سبک داری فرمانهای او و ز فراغت از غم فردای او
(3060)
و ز هوس و ز عشق این دنیای دون چون زنان مر نفس را بودن زبون
(3061)
و آن فرار از نکتههای ناصحان و آن رمیدن از لقای صالحان
(3062)
با دل و با اهل دل بیگانگی با شهان تزویر و روبهشانگی
(3063)
سیر چشمان را گدا پنداشتن از حسدشان خفیه دشمن داشتن
(3064)
گر پذیرد چیز تو گویی گداست ور نه گویی زرق و مکر است و دغاست
(3065)
گر در آمیزد تو گویی طامع است ور نه گویی در تکبر مولع است
(3066)
یا منافقوار عذر آری که من ماندهام در نفقهی فرزند و زن
(3067)
نه مرا پروای سر خاریدن است نه مرا پروای دین ورزیدن است
(3068)
ای فلان ما را به همت یاد دار تا شویم از اولیا پایان کار
(3069)
این سخن نه هم ز درد و سوز گفت خوابناکی هرزه گفت و باز خفت
(3070)
هیچ چاره نیست از قوت عیال از بن دندان کنم کسب حلال
(3071)
چه حلال ای گشته از اهل ضلال غیر خون تو نمیبینم حلال
(3072)
از خدا چارهستش و از لوت نه چارهش است از دین و از طاغوت نه
(3073)
ای که صبرت نیست از دنیای دون صبر چون داری ز نعم الماهدون
(3074)
ای که صبرت نیست از ناز و نعیم صبر چون داری از الله کریم
(3075)
ای که صبرت نیست از پاک و پلید صبر چون داری از آن کاین آفرید
(3076)
کو خلیلی که برون آمد ز غار گفت هذا رب هان کو کردگار
(3077)
من نخواهم در دو عالم بنگریست تا نبینم این دو مجلس آن کیست
(3078)
بیتماشای صفتهای خدا گر خورم نان در گلو ماند مرا
(3079)
چون گوارد لقمه بیدیدار او بیتماشای گل و گلزار او
(3080)
جز بر امید خدا زین آب خور کی خورد یک لحظه الا گاو و خر
(3081)
آن که کالانعام بد بل هم اضل گر چه پر مکر است آن گنده بغل
(3082)
مکر او سر زیر و او سر زیر شد روزگاری برد و روزش دیر شد
(3083)
فکرگاهش کند شد عقلش خرف عمر شد چیزی ندارد چون الف
(3084)
آن چه میگوید در این اندیشهام آن هم از دستان آن نفس است هم
(3085)
و انچه میگوید غفور است و رحیم نیست آن جز حیلهی نفس لئیم
(3086)
ای ز غم مرده که دست از نان تهی است چون غفور است و رحیم این ترس چیست
(3087)