Masnavi Book 2, Chapter c.88
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
گفت پیری مر طبیبی را که من در زحیرم از دماغ خویشتن
(3088)
گفت از پیری است آن ضعف دماغ گفت بر چشمم ز ظلمت هست داغ
(3089)
گفت از پیری است ای شیخ قدیم گفت پشتم درد میآید عظیم
(3090)
گفت از پیری است ای شیخ نزار گفت هر چه میخورم نبود گوار
(3091)
گفت ضعف معده هم از پیری است گفت وقت دم مرا دم گیری است
(3092)
گفت آری انقطاع دم بود چون رسد پیری دو صد علت شود
(3093)
گفت ای احمق بر این بر دوختی از طبیبی تو همین آموختی
(3094)
ای مدمغ عقلت این دانش نداد که خدا هر رنج را درمان نهاد
(3095)
تو خر احمق ز اندک مایگی بر زمین ماندی ز کوتهپایگی
(3096)
پس طبیبش گفت ای عمر تو شصت این غضب وین خشم هم از پیری است
(3097)
چون همه اوصاف و اجزا شد نحیف خویشتنداری و صبرت شد ضعیف
(3098)
بر نتابد دو سخن زو هی کند تاب یک جرعه ندارد قی کند
(3099)
جز مگر پیری که از حق است مست در درون او حیات طیبه است
(3100)
از برون پیر است و در باطن صبی خود چه چیز است آن ولی و آن نبی
(3101)
گر نه پیدایند پیش نیک و بد چیست با ایشان خسان را این حسد
(3102)
ور نمیدانندشان علم الیقین چیست این بغض و حیل سازی و کین
(3103)
ور نمیدانند بعث و رستخیز چون زنندی خویش بر شمشیر تیز
(3104)
بر تو میخندد مبین او را چنان صد قیامت در درون استش نهان
(3105)
دوزخ و جنت همه اجزای اوست هر چه اندیشی تو او بالای اوست
(3106)
هر چه اندیشی پذیرای فناست آن که در اندیشه ناید آن خداست
(3107)
بر در این خانه گستاخی ز چیست گر همیدانند کاندر خانه کیست
(3108)
ابلهان تعظیم مسجد میکنند در جفای اهل دل جد میکنند
(3109)
آن مجاز است این حقیقت ای خران نیست مسجد جز درون سروران
(3110)
مسجدی کان اندرون اولیاست سجدهگاه جمله است آن جا خداست
(3111)
تا دل مرد خدا نامد به درد هیچ قومی را خدا رسوا نکرد
(3112)
قصد جنگ انبیا میداشتند جسم دیدند آدمی پنداشتند
(3113)
در تو هست اخلاق آن پیشینیان چون نمیترسی که تو باشی همان
(3114)
آن نشانیها همه چون در تو هست چون تو زیشانی کجا خواهی برست
(3115)