Masnavi Book 2, Chapter c.89
The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net
کودکی در پیش تابوت پدر زار مینالید و بر میکوفت سر
(3116)
کای پدر آخر کجایت میبرند تا ترا در زیر خاکی بسپرند
(3117)
میبرندت خانهی تنگ و زحیر نی در او قالی و نه در وی حصیر
(3118)
نی چراغی در شب و نه روز نان نی در او بوی طعام و نه نشان
(3119)
نی درش معمور و نی در بام راه نی یکی همسایه کاو باشد پناه
(3120)
چشم تو که بوسه گاه خلق بود چون رود در خانهی کور و کبود
(3121)
خانهی بیزینهار و جای تنگ که در او نه روی میماند نه رنگ
(3122)
زین نسق اوصاف خانه میشمرد وز دو دیده اشک خونین میفشرد
(3123)
گفت جوحی را پدر ای ارجمند و الله این را خانهی ما میبرند
(3124)
گفت جوحی را پدر ابله مشو گفت ای بابا نشانیها شنو
(3125)
این نشانیها که گفت او یک به یک خانهی ما راست بیتردید و شک
(3126)
نی حصیر و نه چراغ و نه طعام نه درش معمور و نه صحن و نه بام
(3127)
زین نمط دارند بر خود صد نشان لیک کی بینند آن را طاغیان
(3128)
خانهی آن دل که ماند بیضیا از شعاع آفتاب کبریا
(3129)
تنگ و تاریک است چون جان جهود بینوا از ذوق سلطان ودود
(3130)
نی در آن دل تافت نور آفتاب نی گشاد عرصه و نه فتح باب
(3131)
گور خوشتر از چنین دل مر ترا آخر از گور دل خود برتر آ
(3132)
زندهای و زنده زاد ای شوخ و شنگ دم نمیگیرد ترا زین گور تنگ
(3133)
یوسف وقتی و خورشید سما زین چه و زندان بر آ و رو نما
(3134)
یونست در بطن ماهی پخته شد مخلصش را نیست از تسبیح بد
(3135)
گر نبودی او مسیح بطن نون حبس و زندانش بدی تا یبعثون
(3136)
او به تسبیح از تن ماهی بجست چیست تسبیح آیت روز أ لست
(3137)
گر فراموشت شد آن تسبیح جان بشنو این تسبیحهای ماهیان
(3138)
هر که دید الله را اللهی است هر که دید آن بحر را آن ماهی است
(3139)
این جهان دریاست و تن ماهی و روح یونس محجوب از نور صبوح
(3140)
گر مسبح باشد از ماهی رهید ور نه در وی هضم گشت و ناپدید
(3141)
ماهیان جان در این دریا پرند تو نمیبینی که کوری ای نژند
(3142)
بر تو خود را میزنند آن ماهیان چشم بگشا تا ببینیشان عیان
(3143)
ماهیان را گر نمیبینی پدید گوش تو تسبیحشان آخر شنید
(3144)
صبر کردن جان تسبیحات تست صبر کن کان است تسبیح درست
(3145)
هیچ تسبیحی ندارد آن درج صبر کن الصبر مفتاح الفرج
(3146)
صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت
(3147)
تا ز لالا میگریزی وصل نیست ز انکه لالا را ز شاهد فصل نیست
(3148)
تو چه دانی ذوق صبر ای شیشه دل خاصه صبر از بهر آن نقش چگل
(3149)
مرد را ذوق غزا و کر و فر مر مخنث را بود ذوقاز ذکر
(3150)
جز ذکر نه دین او و ذکر او سوی اسفل برد او را فکر او
(3151)
گر بر آید بر فلک از وی مترس کاو بعشق سفل آموزید درس
(3152)
او بسوی سفل میراند فرس گر چه سوی علو جنباند جرس
(3153)
از علمهای گدایان ترس چیست کان علمها لقمهی نان را رهی است
(3154)