Masnavi Book 2, Chapter c.9

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

دین نه آن باز است کاو از شه گریخت سوی آن کمپیر کاو می‏آرد بیخت‏

(323)

تا که تتماجی پزد اولاد را دید آن باز خوش خوش زاد را

(324)

پایکش بست و پرش کوتاه کرد ناخنش ببرید و قوتش کاه کرد

(325)

گفت نااهلان نکردندت به ساز پر فزود از حد و ناخن شد دراز

(326)

دست هر نااهل بیمارت کند سوی مادر آ که تیمارت کند

(327)

مهر جاهل را چنین دان ای رفیق کژ رود جاهل همیشه در طریق‏

(328)

روز شه در جستجو بی‏گاه شد سوی آن کمپیر و آن خرگاه شد

(329)

دید ناگه باز را در دود و گرد شه بر او بگریست زار و نوحه کرد

(330)

گفت هر چند این جز ای کار تست که نباشی در وفای ما درست‏

(331)

چون کنی از خلد زی دوزخ فرار غافل از لا یستوی اصحاب نار

(332)

این سزای آن که از شاه خبیر خیره بگریزد به خانه‏ی گنده پیر

(333)

باز می‏مالید پر بر دست شاه بی‏زبان می‏گفت من کردم گناه‏

(334)

پس کجا زارد کجا نالد لئیم گر تو نپذیری بجز نیک ای کریم‏

(335)

لطف شه جان را جنایت جو کند ز آنکه شه هر زشت را نیکو کند

(336)

رو مکن زشتی که نیکیهای ما زشت آمد پیش آن زیبای ما

(337)

خدمت خود را سزا پنداشتی تو لوای جرم از آن افراشتی‏

(338)

چون ترا ذکر و دعا دستور شد ز آن دعاکردن دلت مغرور شد

(339)

هم سخن دیدی تو خود را با خدا ای بسا کاو زین گمان افتد جدا

(340)

گر چه با تو شه نشیند بر زمین خویشتن بشناس و نیکوتر نشین‏

(341)

باز گفت ای شه پشیمان می‏شوم توبه کردم نو مسلمان می‏شوم‏

(342)

آن که تو مستش کنی و شیر گیر گر ز مستی کج رود عذرش پذیر

(343)

گر چه ناخن رفت چون باشی مرا بر کنم من پرچم خورشید را

(344)

ور چه پرم رفت چون بنوازیم چرخ بازی گم کند در بازیم‏

(345)

گر کمر بخشیم که را بر کنم گر دهی کلکی علمها بشکنم‏

(346)

آخر از پشه نه کم باشد تنم ملک نمرودی به پر بر هم زنم‏

(347)

در ضعیفی تو مرا بابیل گیر هر یکی خصم مرا چون پیل گیر

(348)

قدر فندق افکنم بندق حریق بندقم در فعل صد چون منجنیق‏

(349)

موسی آمد در وغا با یک عصاش زد بر آن فرعون و بر شمشیرهاش‏

(350)

هر رسولی یک تنه کان در زده ست بر همه آفاق تنها بر زده ست‏

(351)

نوح چون شمشیر در خواهید ازو موج طوفان گشت از او شمشیر خو

(352)

احمدا خود کیست اسپاه زمین ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین‏

(353)

تا بداند سعد و نحس بی‏خبر دور تست این دور نه دور قمر

(354)

دور تست ایرا که موسای کلیم آرزو می‏برد زین دورت مقیم‏

(355)

چون که موسی رونق دور تو دید کاندر او صبح تجلی می‏دمید

(356)

گفت یا رب آن چه دور رحمت است بر گذشت از رحمت آن جا رویت است‏

(357)

غوطه ده موسای خود را در بحار از میان دوره‏ی احمد بر آر

(358)

گفت یا موسی بدان بنمودمت راه آن خلوت بدان بگشودمت‏

(359)

که تو ز آن دوری درین دور ای کلیم پا بکش زیرا دراز است این گلیم‏

(360)

من کریمم نان نمایم بنده را تا بگریاند طمع آن زنده را

(361)

بینی طفلی بمالد مادری تا شود بیدار واجوید خوری‏

(362)

کاو گرسنه خفته باشد بی‏خبر و آن دو پستان می‏خلد زو مهر در

(363)

کنت کنزا رحمة مخفیة فابتعثت أمة مهدیة

(364)

هر کراماتی که می‏جویی به جان او نمودت تا طمع کردی در آن‏

(365)

چند بت بشکست احمد در جهان تا که یا رب گوی گشتند امتان‏

(366)

گر نبودی کوشش احمد تو هم می‏پرستیدی چو اجدادت صنم‏

(367)

این سرت وارست از سجده‏ی صنم تا بدانی حق او را بر امم‏

(368)

گر بگویی شکر این رستن بگو کز بت باطن همت برهاند او

(369)

مر سرت را چون رهانید از بتان هم بدان قوت تو دل را وارهان‏

(370)

سر ز شکر دین از آن بر تافتی کز پدر میراث مفت‏اش یافتی‏

(371)

مرد میراثی چه داند قدر مال رستمی جان کند و مجان یافت زال‏

(372)

چون بگریانم بجوشد رحمتم آن خروشنده بنوشد نعمتم‏

(373)

گر نخواهم داد خود ننمایمش چونش کردم بسته دل بگشایمش‏

(374)

رحمتم موقوف آن خوش گریه‏هاست چون گریست از بحر رحمت موج خاست‏

(375)