Masnavi Book 2, Chapter c.92

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

یک عرابی بار کرده اشتری دو جوال زفت از دانه پری‏

(3176)

او نشسته بر سر هر دو جوال یک حدیث انداز کرد او را سؤال‏

(3177)

از وطن پرسید و آوردش به گفت و اندر آن پرسش بسی درها بسفت‏

(3178)

بعد از آن گفتش که این هر دو جوال چیست آگنده بگو مصدوق حال‏

(3179)

گفت اندر یک جوالم گندم است در دگر ریگی نه قوت مردم است‏

(3180)

گفت تو چون بار کردی این رمال گفت تا تنها نماند آن جوال‏

(3181)

گفت نیم گندم آن تنگ را در دگر ریز از پی فرهنگ را

(3182)

تا سبک گردد جوال و هم شتر گفت شاباش ای حکیم اهل و حر

(3183)

این چنین فکر دقیق و رای خوب تو چنین عریان پیاده در لغوب‏

(3184)

رحمتش آمد بر حکیم و عزم کرد کش بر اشتر بر نشاند نیک مرد

(3185)

باز گفتش ای حکیم خوش سخن شمه‏ای از حال خود هم شرح کن‏

(3186)

این چنین عقل و کفایت که تراست تو وزیری یا شهی بر گوی راست‏

(3187)

گفت این هر دو نیم از عامه‏ام بنگر اندر حال و اندر جامه‏ام‏

(3188)

گفت اشتر چند داری چند گاو گفت نه این و نه آن ما را مکاو

(3189)

گفت رختت چیست باری در دکان گفت ما را کو دکان و کو مکان‏

(3190)

گفت پس از نقد پرسم نقد چند که تویی تنها رو و محبوب پند

(3191)

کیمیای مس عالم با تو است عقل و دانش را گهر تو بر تو است‏

(3192)

گفت و الله نیست یا وجه العرب در همه ملکم وجوه قوت شب‏

(3193)

پا برهنه تن برهنه می‏دوم هر که نانی می‏دهد آن جا روم‏

(3194)

مر مرا زین حکمت و فضل و هنر نیست حاصل جز خیال و درد سر

(3195)

پس عرب گفتش که شو دور از برم تا نبارد شومی تو بر سرم‏

(3196)

دور بر آن حکمت شومت ز من نطق تو شرم است بر اهل زمن‏

(3197)

یا تو آن سو رو من این سو می‏دوم ور ترا ره پیش من واپس روم‏

(3198)

یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ به بود زین حیله‏های مرده‏ریگ‏

(3199)

احمقی‏ام بس مبارک احمقی است که دلم با برگ و جانم متقی است‏

(3200)

گر تو خواهی کت شقاوت کم شود جهد کن تا از تو حکمت کم شود

(3201)

حکمتی کز طبع زاید وز خیال حکمتی بی‏فیض نور ذو الجلال‏

(3202)

حکمت دنیا فزاید ظن و شک حکمت دینی برد فوق فلک‏

(3203)

زوبعان زیرک آخر زمان بر فزوده خویش بر پیشینیان‏

(3204)

حیله آموزان جگرها سوخته فعل‏ها و مکرها آموخته‏

(3205)

صبر و ایثار و سخای نفس و جود باد داده کان بود اکسیر سود

(3206)

فکر آن باشد که بگشاید رهی راه آن باشد که پیش آید شهی‏

(3207)

شاه آن باشد که از خود شه بود نه به مخزنها و لشکر شه شود

(3208)

تا بماند شاهی او سرمدی همچو عز ملک دین احمدی‏

(3209)