Masnavi Book 2, Chapter c.93

← Back to chapter overview

The Masnavi texts on this page originate from masnavi.net

هم ز ابراهیم ادهم آمده ست کاو ز راهی بر لب دریا نشست‏

(3210)

دلق خود می‏دوخت آن سلطان جان یک امیری آمد آن جا ناگهان‏

(3211)

آن امیر از بندگان شیخ بود شیخ را بشناخت سجده کرد زود

(3212)

خیره شد در شیخ و اندر دلق او شکل دیگر گشته خلق و خلق او

(3213)

کاو رها کرد آن چنان ملک شگرف بر گزید آن فقر بس باریک حرف‏

(3214)

ترک کرد او ملک هفت اقلیم را می‏زند بر دلق سوزن چون گدا

(3215)

شخ واقف گشت از اندیشه‏اش شیخ چون شیر است و دلها بیشه‏اش‏

(3216)

چون رجا و خوف در دلها روان نیست مخفی بر وی اسرار جهان‏

(3217)

دل نگه دارید ای بی‏حاصلان در حضور حضرت صاحب دلان‏

(3218)

پیش اهل تن ادب بر ظاهر است که خدا ز ایشان نهان را ساتر است‏

(3219)

پیش اهل دل ادب بر باطن است ز انکه دلشان بر سرایر فاطن است‏

(3220)

تو بعکسی پیش کوران بهر جاه با حضور آیی نشینی پایگاه‏

(3221)

پیش بینایان کنی ترک ادب نار شهوت را از آن گشتی حطب‏

(3222)

چون نداری فطنت و نور هدی بهر کوران روی را می‏زن جلا

(3223)

پیش بینایان حدث در روی مال ناز می‏کن با چنین گندیده حال‏

(3224)

شیخ سوزن زود در دریا فگند خواست سوزن را به آواز بلند

(3225)

صد هزاران ماهی اللهیی سوزن زر در لب هر ماهیی‏

(3226)

سر بر آوردند از دریای حق که بگیر ای شیخ سوزنهای حق‏

(3227)

رو بدو کرد و بگفتش ای امیر ملک دل به یا چنان ملک حقیر

(3228)

این نشان ظاهر است این هیچ نیست تا بباطن در روی بینی تو بیست‏

(3229)

سوی شهر از باغ شاخی آورند باغ و بستان را کجا آن جا برند

(3230)

خاصه باغی کاین فلک یک برگ اوست بلکه این مغز است وین عالم چو پوست‏

(3231)

بر نمی‏داری سوی آن باغ گام بوی افزون جوی و کن دفع زکام‏

(3232)

تا که آن بو جاذب جانت شود تا که آن بو نور چشمانت شود

(3233)

گفت یوسف ابن یعقوب نبی بهر بو ألقوا علی وجه أبی‏

(3234)

بهر این بو گفت احمد در عظات دایما قرة عینی فی الصلاة

(3235)

پنج حس با همدگر پیوسته‏اند ز انکه این هر پنج از اصلی رسته‏اند

(3236)

قوت یک قوت باقی شود ما بقی را هر یکی ساقی شود

(3237)

دیدن دیده فزاید عشق را عشق در دیده فزاید صدق را

(3238)

صدق بیداری هر حس می‏شود حسها را ذوق مونس می‏شود

(3239)